بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش