بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
آهای باد سحر! باغ سیب شعلهور است
برس به داد دل مادری که پشت در است
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را
کی میکنیم ریشهٔ آل سعود را؟
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش