بی تو چگونه میشود از آسمان نوشت؟
از انعکاس سادۀ رنگینکمان نوشت؟
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
حملههای موج دیدم، لشکرت آمد به یادم
کشتی صدپاره دیدم، پیکرت آمد به یادم
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش