هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
بودهست پذیرای غمت آغوشم
از نام تو سرشار، لبالب، گوشم
در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما