ماه پیش روی ماهش رخصت تابش نداشت
ابر بی لطف قنوتش برکت بارش نداشت
جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد
آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما