بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما