در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
ما دامن خار و خس نخواهیم گرفت
پاداش عمل ز کس نخواهیم گرفت
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟