به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
تو را کشتند آنها که کلامت را نفهمیدند
خودت سیرابشان کردی مرامت را نفهمیدند
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم