به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم