به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
با علمت اگر عمل برابر گردد
کام دو جهان تو را میسر گردد
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم