به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
ای امیر مُلک شأن و شوکت و عزم و شهامت
تا قیامت همّت مردانه خیزد از قیامت
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم