او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
امروز ایلام فردا شاید خراسان بلرزد
فرقی ندارد کجای خاک دلیران بلرزد
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست