عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما