میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
قسمت این بود که با عشق تو پرواز کنم
و خدا خواست که بیدست و سر، آغاز کنم
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است