من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
ای عشق! ای پدیدۀ صنع خدا! علی!
ای دست پرصلابت خیبرگشا! علی!
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد