در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
از سمت حرم شنیدهام میآید
با تیغ دو دم شنیدهام میآید
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم