بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم