من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
ای که وجود پاک تو آیینۀ زهراست
هر جا تو باشی اسم بابایت علی آنجاست
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم