در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای رحیم
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود