همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
قسم به ساحتِ شعری که خورده است به نامم
قسم به عطر غریبی که میرسد به مشامم
دست من یک لحظه هم از مرقدت کوتاه نیست
هرکسی راهش بیفتد سمت تو گمراه نیست
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند