سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش