من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش