گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
برای لحظۀ موعود بیقرار نبودم
چنانکه باید و شاید در انتظار نبودم
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
آهای باد سحر! باغ سیب شعلهور است
برس به داد دل مادری که پشت در است
بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را
کی میکنیم ریشهٔ آل سعود را؟
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش