تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
دیدن یک مرد گاهی کار طوفان میکند
لحظهای تردید چشمت را پشیمان میکند
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
چه بود سهم زمین و زمان اگر تو نبودی
و سرنوشت تمام جهان؟ اگر تو نبودی
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
پایان یکیست، پنجرهٔ آسمان یکیست
خورشید بین این همه رنگینکمان یکیست
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو