اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم