چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
ز هرچه بر سر من میرود چه تدبیرم
که در کمند قضا پایبند تقدیرم
...ای صبح را ز آتش مهر تو سینه گرم
وی شام را ز دودۀ قهر تو دل چو غار
ای به سزا لایق حمد و ثنا
ذات تو پاک از صفت ناسزا
از ابتدای کار جهان تا به انتها
دیباچهای نبود و نباشد بِه از دعا
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش