سوختی پیشتر از آن که به پایان برسی
نه به پایان، که به خورشیدِ درخشان برسی
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هرکسی بالا کند با نیت دیدار سر
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد