دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت