این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
خبر پیچید تا کامل کند دیگر خبرها را
خبر داغ است و در آتش میاندازد جگرها را
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت