سوز جگر از دل به زبان آمده بود
بابا سوی میدان، نگران آمده بود
حال و هوای کوچه، غمآلود و درهم است
پرچم به اهتزاز درآمد، محرّم است
دُرّ یتیمم و به صدف گوهرم ببین
در بحر عشق، گوهر جانپرورم ببین
ماه هر شب تا سحر محو تماشای علیست
تازه در این خانه زهرا ماه شبهای علیست
آب و جارو میکنم با چشمم این درگاه را
ای که درگاهت هوایی کرده مهر و ماه را
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی
در دل نگذار این همه داغ علنی را
پنهان نکن از ما غم دور از وطنی را
چو آفتاب رخت را غبار ابر گرفت
شکوه نام علی غربتی ستبر گرفت
چشم تو را چقدر به این در گذاشتند؟
گفتی پدر، مقابل تو سر گذاشتند