روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
یک پرده در سکوت شکستم، صدا شدم
رفتم دعای ندبه بخوانم، دعا شدم
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود