عشق فهمید که جان چیست دل و جانش نیست
سرخوش آنکس که در این ره سروسامانش نیست
آنسو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود
ما دامن خار و خس نخواهیم گرفت
پاداش عمل ز کس نخواهیم گرفت
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا