این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا