با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد