ایران! پر از آیینه و لبخند بمانی
همسایۀ خورشید چو «الوند» بمانی
در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
ما دامن خار و خس نخواهیم گرفت
پاداش عمل ز کس نخواهیم گرفت