او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
کعبه اسم تو، منا اسم تو، زمزم اسم توست
ندبه اسمِ تو، شفا اسم تو، مرهم اسم توست
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
با پای سر به سِیْر سماوات میرویم
احرام بستهایم و به میقات میرویم
ما دامن خار و خس نخواهیم گرفت
پاداش عمل ز کس نخواهیم گرفت