صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
وجود، ثانیه ثانیه در تو فانی شد
طلیعۀ غزلی صاحبالزمانی شد
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
جان به پیکر داشت وقتی مشکها جان داشتند
کاش میشد ابرها آن روز باران داشتند
بر نبض این گهواره نظم کهکشان بستهست
امید، بر شش ماه عمر او زمان بستهست
صحبت از دستی که رزق خلق را میداد شد
هر کجا شد حرف از آن بانو به نیکی یاد شد
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
میان هلهله سینه مجال آه نداشت
برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من