تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه برنگذرد
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست