به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه برنگذرد
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست