تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست