علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
خونت سبب وحدت و آگاهی شد
این خون جریان ساخت، جهان راهی شد
تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
چهقدر بیتو شكستم، چهقدر واهمه كردم!
چهقدر نام تو را مثل آب، زمزمه كردم!
هر سال، ماجرای تو و سوگواریات
عهدیست با خدای تو و خون جاریات
بر نیزۀ شقاوت این فتنهزادها
گیسوی توست، سلسلهجنبان بادها
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
علی زره که بپوشد، همینکه راه بیفتد
عجیب نیست که دشمن به اشتباه بیفتد
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید