تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
خونت سبب وحدت و آگاهی شد
این خون جریان ساخت، جهان راهی شد
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
علی زره که بپوشد، همینکه راه بیفتد
عجیب نیست که دشمن به اشتباه بیفتد
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
من غم و مهر حسین با شیر از مادر گرفتم
روز اول کآمدم دستور تا آخر گرفتم