تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
خونت سبب وحدت و آگاهی شد
این خون جریان ساخت، جهان راهی شد
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
علی زره که بپوشد، همینکه راه بیفتد
عجیب نیست که دشمن به اشتباه بیفتد
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
من غم و مهر حسین با شیر از مادر گرفتم
روز اول کآمدم دستور تا آخر گرفتم