یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
به سیل اشک میشوییم راه کارونها را
هنوز از جبهه میآرند تابوت جوانها را
امشب از داغی دوباره چشم ایران روشن است
یوسفی رفتهست، آری وضع کنعان، روشن است
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما