چه دارد میشود؟ ای داد از این پاییز! نصرالله!
خودت تکذیب کن اخبار را! برخیز! نصرالله!
سبکبال بر موجی از مه، به قاف تماشا رسیدند
به صبحِ تشرف به خورشید، به دیدار فردا رسیدند
اینجا دل سفرهها پر از نان و زر است
آنجا جگر گرسنهها، شعلهور است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
تو زینت دلهایی ای اشک حماسی
از کربلا میآیی ای اشک حماسی
ای مانده به شانههایتان بار گران
ای چشم به راهتان دمادم نگران
هر میدان شعبه... هر خیابان شعبه...
این شعبۀ اوست بدتر از آن شعبه
او جز دلِ تنگِ مبتلا هیچ نبود
جز پای سفر، دست دعا هیچ نبود
شعله باش اما چنین بر آشیان خود مزن
دود کن خود را ولی در دودمان خود مزن
ما سینه زدیم بیصدا باریدند
از هرچه که دم زدیم، آنها دیدند
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
به سیل اشک میشوییم راه کارونها را
هنوز از جبهه میآرند تابوت جوانها را
طلوع ناگهانها، زیر آوار
غروب قهرمانها، زیر آوار
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم