عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
با خزان آرزو حشر بهارم کردهاند
از شکست رنگ، چون صبح آشکارم کردهاند
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
نورِ جان در ظلمتآبادِ بدن گم کردهام
آه از این یوسف که من در پیرهن گم کردهام
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست