مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست