مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
شب به شب ماه به یاد لب عطشان حسین
میکشد آه به یاد لب عطشان حسین
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت