تو را کشتند آنها که کلامت را نفهمیدند
خودت سیرابشان کردی مرامت را نفهمیدند
بُرونِ در بنه اینجا هوای دنیا را
درآ به محفل و برگیر زاد عقبا را
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست