امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست